کلیله و دمنه قاینات
آورده اند كه در بلاد قاينات روباهي مسكن داشت و هر شب از رخنه هاي باغ ها اندون شدي و از انگورها بخوردي و كيسه ها پر زرشك و پسته نمودي و نگهبانان را در خواب بديدي و هر آنچه توان بردن بود ببردي تا باغ ها بخشكيد و پاييز فرا رسيد. قصد مرغدانها كردي و بر سفره ي خانه ها بنشستي و ران و سينه مرغان بدندان گرفتي. مردمان شهر كه از مكر و حيله ي روباه بتنگ آمده بودند قصد جانش كردند و گرد شهر به كمين نشستند و تصميم گرفتند خندقي حفر كنند و يا كمربندي از نور بسازند و شهر را چراغان كنند شايد روباه اندرون نيايد و بر سفره ي مرغدارها ننشيند. روباه به سراغ مرغداري ها رفت هر شب گرد مرغداري بگرديد اما راهي به درون نيافتي و از پاس سگان پا به فرار گذاشتي و از مرغان تلف شده ي بيرون انداخته كه از سفره ي سگان جامانده بود تغذيه نمودي و چندي گذشت ضعيف و بي حال شدي و قدرت شكار از وي ساقط گشتي.شغالي كه در آن حوالي بود و خوراكش را از قريه هاي نزديك شهر تأمين مي كرد او را در حالت نزار بديد گفت: اي رفيق چه شده است كه رنجوري و شكسته خاطر. روباه شرح بيان كرد و شغال به حالش رحمي آمد و گفت فردا شب شهر را رها كنيم و به قريه اي در نزديكي شهر رويم كه آنجا نه نگهباني است و نه قفل و ديواري. روباه را از اين مساعدت رمقي حاصل آمد و ساعت شماري كرد تا شب فرا رسيد و شغال بازآمد و در معيت همديگر راه دشت در پيش گرفتند و به روستاي پيش كوه رسيدند. چراغ هاي ده سوسو مي زد. روباه بترسيد كه نكند شغال برايش تله گذاشته باشد؟ ايستاد و گفت: اي رفيق مرا به شهر مي بري كه از آن خاطرات تلخي دارم. شغال گفت: هر روشنايي كه روشنايي شهر نيست، به اولين طويله رسيدند، از ديوار آغل درون پريدند و گوسفندان بديدند و گاوان و خران و مرغاني برقابول نشسته سفره اي رنگين، روباه خواست برقابول پرد و مرغي بگيرد، شغال باتجربه گفت داني بر طويله اي كه فرود آمده ايم خانه ي چوپان ده است. اگر از اينجا مرغي بدزديم فردا قلمرو دشت را قُرق كند و هر جا تله گذارد و مأمور كارد تا پوست از سر ما بكنند و بر سر بازار بفروشند، بيا دندان طمع برگير تا از اين طويله به طويله اي ديگر رويم. روباه هم صحبتي شغال پير را پذيرفت، هر دو از ديوار برجستند و در حاشيه ده به خانه اي رسيدند كه مرغان در لانه بودند و خروس بر لبه آخور نشسته. تا آنها را بديد آواز داد امشب مهمان سفره ي ما هستيد به جمع ما ملحق گشته ايد و اينجا وادي الحاق است و شرح فراغ كدامين مرغ به مذاق شما خوش تر آيد. شغال نگاهي به روباه كرد و گوشي بجنباند و دمي تكان داد و آب دهني قرت داد و گفت: آن مرغي را بيار كه بر تخم نشسته و كروك گشته! خروس گفت: چند روزي او را به حال خود بگذار تا جوجه هايش باز كند كه آينده شما و فرزندان شما را خوراكي خواهد. ديگري را انتخاب كنيد!! روباه سر در گوش شغال كرد و گفت: اين خروس ما را معطل گذارد كه سحر شود و مردم را بيدار كند. گرسنگي فشار آورده بود، برجست و خروس را به دهان گرفت
روباه برجست وخروس را به دندان گرفت وگفت: ما را خوراك خروس خوش آيند است ازديوار پريدند و سگهاي ده از ماجرا آگاه شده دنبالشان كردند خروس آواز سرداد وگفت: اي روباه اگر خواهي در امان باشي بگو اين خروس را از ده شما نگرفته ام.روباه كه وحشت سگان مجال فكر كردن را از اوگرفته بوددهان باز كرد و خروس بيرون پريد و لقمه چرب از دست برفت و سگان از تعقيب بازماندند.روباه و شغال هردو هراسان در ميان تپه ها ناپديد شدند كه ناگاه خرگوش راه بر آنان گرفت وپرسيد اي ياران صحرا و شكارچيان پرادعا شما را چه شده كه در وراي بيابان هراسان دوانيد از كدامين روستاي مي آييد حتماً خلافي مرتكب شده ايد كه راه باديه در پيش گرفته، نگرانو لرزان به پيش كوه رسيده ايد.راه گم كرده ايد وجاده را فراموش ترس از كدامينگناه شما را از روستا به شهر كشانيد و از آنجا به قربت تپه ها؟!مرا در حاشيه اين جاده كه تپه هايش را تيغ انداخته اند دالانهاييست بس طويل گاه آن را بر خاك بيني و زماني در حضيض خاك.هرگاه مرا دشمن دنبال كند در آنها خزم تابستانش سرمازاست و زمستانش گرمازا.هر سال در بهار بچه زايم و زمستان فضله گذارم.امروزه لازم نيست كه خود حفر دالان كنم كه پيشرفت شهرها و شركتها را بكار من گيرند دالان برايم سازند و حفره اندازند.خرگوش ساعتي براي روباه وشغال سخن راندو هردو را محور گفته هايش نمود هر دو بدنبالش براه افتادند تا به اولين خندق رسيدند كه آهنگستاني بر آن نهاده و زوزة باد در آن فراقي مي خواند.هر دالان به درازاي يك سال تلاش خرگوش بود.روباه و شغال ازديدن آن متعجب ماندند كه نكند اين دام را خرگوش ازبراي صيدشان آماده نموده، خرگوش گفت:پيش آييد و علامات شخصي ام را بر آن ببينيد بر هركدام فضله اي نهاده ايم و آن را ملك خود نموده كه مبادا صحراگردان ديگري به درونش خزند و آن را ازآن خود دانند.بوي فضله فضاي آهنگستان را پركرده بود و هر سه آهنگ ساز حركت در دالانها را نمودند رفتند و رفتند تاريكي حصارشان كرده بود روز را از شب نمي شناختند و شب را از روز.گرسنگي ب انها فشار آورده بود شغال گفت: اي خرگوش ما را به كدامين خوان مي بري اين دالان را بن بستي هست بزرگ عبور از آن مجوزمي خواهد گردونه آهنينش در چنگال شاهين دشت بوده در انتظار مي مانيم تا بيايد و بر آن نشيند.انتظار كلافه شان كرده بود.روباه و شغال نگاهي بهم انداختند وگفتند: اين خرگوش دو روز ما را تلف كرده و امروز هم انتظار كشمان ميسس كند بيا تا خودش را خوراك بنماييم و قوت گيريم و اين بن بست را گشائيم خرگوش جستي زد وگفت: شما دو روز مانده ايد و يك امروز را صبر كنيد شايد فرجي شود.خرگوش گوشش را بر آهنگستان نهاد كه صداي پاي شاهين بيامد با پنگالهاي خود زير بالش را مي خواراند بادي بيامد شاهين را بر گردونه بچرخاند و بن بست گشوده شد.
حسن مختاری