اي آنكه سالها گفته اند از سلاله نبي خواهي آمد و سياهي را سبزي خواهي بخشيد. اي آنكه سالهاست در تعاليم منور اديان وعده حضورت را نويد داده اند. در گردش رزوهاي نابسامان زندگي كه شوق گريستن بر ما مستولي مي شود، در اين سيرمدور، چشم به انحناي افق داريم تا مردي برآيد از نور كه تصور او در كوير ذهنمان غنچه هاي تبسم مي روياند. اي كه نامت مهدي است، اكنون عشق اندك اندك رنگي مي بازد و غريبانه تر از هميشه به كنجي نشسته و با حسرت به اين همه بيهودگي اشك مي ريزد. مي د انيم خواهي آمد. زمزمه آمدنت را از زلالي جويباران خبر مي دهند. سلام بر تو، سلام بر هجرت بزرگ تو، مات وعده تو را از كلمات وحي يافته ايم كه روز ي خواهي آمد و بندگان صالح خدا قدرت را در زيمن وارث مي شوند. ما به سيره مكتبمان به انتظار مي نشينيم و نذر مي كنيم بر نزديكي ظهور. مهديا، بيا كه مبادا تهاجم مغربي قلبمان، شرق انديشه و احساسمان را تارج كند. بيا كه در هميشه تاريخ در كوچه هاي تنگ و دلگيرانه نااميدي فانوس ياد تو ذهنمان را مي افروزد. تو خواهي آمد، مي دانيم مگر مي شود راه كهكشان نور را سد نمود، مگر مي شود در برابر خورشيد ديوار كشيد، مگر مي توان خورشيد را در محاصره ابر گرفت. اكنون تندبادهاي معصيت از هر سو مي وزد و برگهاي نيايش ما را به خاك مي افكند. ناجي مي طلبيم، بازمانده موخر هاديان، مهدي بيا. واژه ها همه در زير آبشار مهر تو غسل تقرب مي جويند. انتظار يعني اميدف نبايد نااميد زيست. بايد شكوفه هاي ايستادگي را در كويرستان بي مهري پاشيد. بايد فرهنگنامه اميد و آرزو را به حجم كثير تكثير كرد. و اليس الصبح بقريب را لحظه به لحظه تداعي كرد. بايد كشكول عشق تو بر پشت با پاهاي پرآبله در كويرستان اين دشت بذراميد و ايمان كاشت. فصل رويش نزديك است، ما دوباره سبز خواهيم شد.