ديار كاجهاي خشكيده
صداي اره برقي مي آمد به تماشاي پارك جنگلي رفتم. نگاهي به كارگران درخت افكن انداختم آنها قامت خشكيده درختان را يكي پس از ديگري بر زمين مي انداختند اينجا هيچ مانعي براي عبور سيمهاي برق نبود. ديگر هيچ مانعي نبود تا نفسم در لاي درختان گير كند و به آن سوي رودخانه خشكيده نرسد؟ ديگر چشم اندازي وجود نداشت آخر سرما بدياد كرده بود. درختان با سربه زمين مي افتاد و سرشاخه هايش شكسته مي شد اين رسم روزگار است تنه سالم مي ماند ولي سرشاخه ها مي شكند و طعمه آتش مي گردداينجا بحراني وجود نداشت چه شد كه فقط كاجها و سورها بحران ديده اند؟ «بسوزند چوب درختان بي بَر» قطع درختان چند روز بود كه آغاز شده بود. هوا سوز سردي داشت سرشاخه ها را كه آتش مي زدند در كنارش كتري مي جوشيد. اينجا هر عابري كه مي گذشت اگر كمي احساس مي داشت ناراحت مي شد زيرا ديگر اين منظره يكدست درختان كاج را نخواهد ديد. ديگر در سايه سار درختان استراحت نخواهد كرد. آخر نمي دانم شما كاجها همه دست به دست هم داديد و اينگونه آهنگ وداع سروديد مگر در اين ديار بر شما چه گذشت كه بر ما نگذشت؟ كه ناگاه ضجره اره برقي خيالم را بريد و تنه قطعه قطعه شده كا ناله ام را قطع كرد. با سرآستين دستم اشكهاي پنهان چشمانم را گرفتم. اشكي كه مي افتاد و به خاكستر مي نشست
+ نوشته شده در جمعه پانزدهم آذر ۱۳۸۷ ساعت 16:18 توسط تحريريه طلوع
|